loading...
فان2پیک
! ra/\/\in ! بازدید : 326 1392/03/02 نظرات (0)

دختر کشاورز, داستان ازدواج دختر کشاورز

یک داستان کوتاه، ازدواج مرد با دختر زیبای کشاورز

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر زیباروی کشاورزی بود؛ نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیرد. کشاورز براندازش کرد و گفت: «پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر رو یک به یک آزاد می کنم، اگر تونستی دم هر کدام از این سه گاو را بگیری، می توانی با دخترم ازدواج کنی.»

مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در طویله باز شد و بزرگترین و خشمگینترین گاوی که در عمرش دیده بود به بیرون دوید.
فکر کرد یکی از گاوهای بعدی، گزینه بهتری باشد، پس به کناری دوید! گاو دوم هم خیلی بزرگ بود؛ مرد جوان به سمت حصارها دوید و گذاشت گاو از مرتع عبور کند و از در پشتی خارج شود.

برای بار سوم در طویله باز شد. یک گاو لاغر سر رسید. مرد هم در موقعیت مناسبی قرار گرفت و درست به موقع بر روی گاو پرید. دستش رو دراز کرد، اما گاو دم نداشت!

آن جا بود که فهمید: زندگی پر از فرصت های دست یافتنی است؛ اما اگر به امید آینده، بدون مبارزه به فرصت ها اجازه رد شدن بدهیم شاید دیگر تکرار نشوند.

دختر کشاورز, داستان ازدواج دختر کشاورز

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1053
  • کل نظرات : 62
  • افراد آنلاین : 178
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 268
  • آی پی دیروز : 54
  • بازدید امروز : 531
  • باردید دیروز : 95
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 909
  • بازدید ماه : 909
  • بازدید سال : 25,910
  • بازدید کلی : 1,718,815